دفترت را می فروشی دخترم؟
دفترت را می فروشی دخترم؟
باز شد درب کلاس و همچو رخش
قامت استاد زد بر دیده نقش
گفت بر پا مبصر و ، کلِّ کلاس
پر شد از یک ترس و یک بیم و هراس
درب را مبصر پس از یک لحظه بست
دست بالا برد و در جایش نشست
دیده گانی خشک و سرد و سخت گیر
بود در سیمای این استاد پیر
دیده چرخاند و نگاهی بر همه
کرد چون عباس اندر علقمه
با تحکّم گفت برجا ای کلاس
یک صدا گفتند آنها هم سپاس
بعد از آن استاد با لبهای ریز
گفت دفترهای انشا روی میز
یک به یک سر زد به کل میزها
+ نوشته شده در جمعه بیست و نهم آبان ۱۳۹۴ ساعت 17:57 توسط محمد حسن حیدری (یانار)
|
این وبلاگ علاوه بر معرفی کتاب های آموزشی Let's Pass English مطالب آموزشی مفید را در اختیار دبیران و دانش آموزان قرار می دهد. در واقع تلاش yanar بر این است که امکان بی نظیر و فوق العاده جذابی همانند اینترنت در خدمت آموزش زبان قرار گیرد. لذا ضمن سپاس از لطف تک تک بازدیدکنندگان و صاحبان اندیشه همواره چشم به راه نظرات با ارزش و انتقادات سازنده شما عزیزان خواهیم بود.